جستجو در مقالات منتشر شده
۴ نتیجه برای بافتار
دوره ۱، شماره ۲ - ( ۱-۱۴۰۰ )
چکیده
یکی از مهمترین مسائل بخش ارجاع در فلسفه زبان، معنای نامهای خاص است. دو شخصیت اصلی این مبحث فرگه و میل هستند. فرگه علیه دیدگاه میل، چند معما را مطرح کرده است. یکی از این معماها، معمای بافتار باور است. معمای بافتار باور بیانگر آن است که دیدگاه میل نادرست است؛ زیرا مستلزم تقریری از اصل جانشینی (S) است که آن تقریر در بافتار باور منشأ تناقض است. اصل S را به دو تقریر میتوان بیان کرد. فرگه در معمای خود نشان میدهد که S۱ در بافتار باور منشأ تناقض میگردد و از آنجایی که دیدگاه میلی مستلزم S۱ است، با نقض S۱ نقض میشود. در حالی که، اگر دیدگاه فرگه درباره نامهای خاص پذیرفته شود، از آنجا که مرجع نامهای خاص در بافتار باور همان معنای آنها در بافتار معمولی است و معنای آنها در بافتار معمولی متفاوت است، S۲ که شهودیتر از S۱ است، در هیچ بافتاری نقض نمیشود. کریپکی که یکی از مدافعین برجسته دیدگاه میلی است، نشان میدهد که معمای بافتار باور، در صورت پذیرفتن دیدگاه فرگه در باب معنای نامهای خاص نیز قابل بازتولید است. وی با استفاده از دو اصل شهوداً صادقِ رفع نقل قول و ترجمه، معمای اول خود و با کمکگرفتن از فقط اصل رفع نقل قول، معمای دوم خود را طراحی میکند. دیوید سوسا که از مدافعین دیدگاه فرگهای است، مدعی است که معمای فرگه علیه میل را که کریپکی معتقد است، توانسته با دو معمای مشابه، خنثی کند، مجدداً احیاء کرده است. از نظر وی تقریری از اصل هرمنوتیککه دیدگاه میلی مستلزم آن است، در بافتار باور نقض میشود. در این مقاله پس از تبیین پیشنهاد سوسا، نگرانیای درباره آن مطرح میشود؛ نگرانی ناظر به تحلیلیبودن سطر ۷ معمای فرگه، سطر ۸ معمای اول کریپکی و سطر ۷ معمای دوم کریپکی است. سوسا معتقد است که این سطور بدیه-تحلیلی هستند. در حالی که با توجه به سناریوی معماها، تحلیلیبودن این سطور واضح نیست. بهسبب همین عدم وضوح است که برخی مانند استینبرگ منشأ تناقض را در معماهای سهگانه سطور مذکور میداند.
بابک اشتری، منصور یگانه،
دوره ۶، شماره ۱ - ( ۳-۱۴۰۴ )
چکیده
اهداف: علیرغم ظرفیتهای موجود در ایده ارجاع بر پایه مفهوم نمایه پیرس برای برقراری ارتباط بین کانسپت معماری با سه مولفه فرم، محتوا و بافتار برای تبیین ارجاعات کانسپتهای معماری، تا کنون مطالعه جامعی در این زمینه صورت نگرفته است. بر این پایه، هدف این پژوهش ارائه یک چارچوب نظری مدون بر مبنای ایده ارجاع میباشد که شاخصهای آن قابلیت تبیین ارجاعات کانسپتهای معماری را دارا باشد.
روشها: با استفاده از روش استدلال منطقی، در قالب پژوهشی کیفی و اسنادی، مدلهای موجود در خصوص روشهای شکلگیری کانسپتهای معماری مورد بررسی و تطبیق قرار گرفتهاند. در این راستا گردآوری دادهها از طریق بررسی قاعدهمند ادبیات موجود و تحلیل دادهها بر پایه رویه کیفی تحلیلی- تفسیری بوده است که شامل دو مرحله استخراج گزارههای توصیفی و تطبیق متون میباشد.
یافتهها: خروجی پژوهش، چارچوب نظری مدونی شامل۴۲ شاخص تبیینی است که در ذیل سه مولفه اصلی فرم، محتوا و بافتار و شش زیرمولفه تحلیلی ترکیببندی فرمی، فرآیند تکاملی ترادیسش فرمی، جنبههای معنایی، برنامه فضایی، ظرفیتهای طبیعی بستر و ظرفیتهای بستر مصنوع دستهبندی شدهاند.
نتیجهگیری: چنانچه کانسپت معماری را به مثابه مدلول و عوامل تعیین کننده کانسپت را به مثابه دالهایی در نظر بگیریم، آنگاه عوامل موثر در شکلگیری کانسپت را میتوان به مثابه ارجاعاتی دانست که بر پایه تفسیرهای نمایهای قابل تبیین میباشند. بر مبنای این سیستم تبیینی مجموعه عواملی که در پردازش کانسپتهای معماری نقش دارند در یک تقسیمبندی کلی در قالب ارجاعات فرمی، ارجاعات محتوایی و ارجاعات بافتاری قابل تبیین میباشند.
کلمات کلیدی: کانسپت معماری، ایده ارجاع، ارجاعات کانسپت معماری، روشهای طراحی، فرم، محتوا، بافتار
دوره ۱۰، شماره ۵ - ( ۹-۱۳۹۸ )
چکیده
می توان بر اساس چهار نظام معنایی که اریک لاندوفسکی، نشانه شناس اجتماعی پساگرماسی مطرح می کند، چهار نظام فضایی متفاوت، یعنی نظام های فضایی «شبکه»، «بافتاری»، «چرخان» و «ورطه» را از یکدیگر تشخیص داد. در واقع پایه و اساس این نظام های فضایی را می توان در نظام های معنایی و تعاملی جستجو کرد. نظام معنایی «برنامه مدار» یا «عملیات» بر جهان، که اساس آن «نظم» و ترتیب می باشد، پایه نظام فضایی «بافتاری» می باشد. نظام معنایی مجاب سازی که مبتنی بر« نیت مندی» است، پایه نظام فضایی «شبکه» است. نظام فضایی «چرخان» یا «حلزونی»، بر اساس نظام معنایی «تطبیق» که مبتنی بر امر ادراکی – حسی می باشد، تعریف می شود، و در نهایت نظام فضایی «ورطه» بر نظام معنایی «تصادف» که اساس آن بر «بخت» یا «شانس» بنا شده است، تکیه دارد. هدف اصلی مقاله حاضر این است که، ضمن معرفی هر یک از این نظام های فضایی و پرداختن به ویژگی شکل گیری هر یک از آن ها، فرضیه مطرح شده در خطوط بالا را ثابت کرده و به این پرسش پاسخ دهد که چگونه می توان بنیاد و زیر ساخت هر یک از این نظام های فضایی مکانی را در نظام های معنایی و تعاملی اریک لاندوفسکی جستجو کرد.
دوره ۱۵، شماره ۲ - ( ۱۰-۱۴۰۳ )
چکیده
«جو معرفتشناختی» کلاس درس را میتوان از عناصر اصلی تعیینکنندۀ روند آموزش در کلاس و بازده فراگیری دانست. مطالعۀ قومشناختی موردی حاضر، جهتگیری معرفتشناختی مواد درسی، معلم و دانشآموزان یک دورۀ برخط درس زبان انگلیسی را در مقطع دهم دورۀ دوم متوسطه در ایران، از منظر ابعاد اساسی معرفتشناسی (یعنی ثبات، سادگی، منبع و توجیه دانش زبان دوم) بررسی میکند. دادههای پژوهش شامل یادداشتهای تأملی و مشاهدهای محقق، و مصاحبههای نیمهساختارمند با معلم و دانشآموزان بود. تحلیل دادههای مصاحبه، ۹ مضمون مرتبط با معرفتشناسی بهدست داد. نتایج حاکی از مطلقگرایی غالب در مواد درسی و همچنین در میان دانشآموزان، و عقاید پیشرفتۀ معرفتشناختی معلم مبنیبر ماهیت بافتارـمحور، ترکیبی و یکپارچۀ دانش زبان دوم، با قابلیت حصول از منابع متعدد و امکان انتقادگری بافتاری در بهکارگیری این دانش بود. باوجوداین، عقاید معرفتشناختی معلم با عملکرد او و جهتگیری غالب در مواد درسی و در میان دانشآموزان ناهماهنگی قابلملاحظهای داشت که او به ماهیت مواد درسی و ذهنیت دستاندرکاران امر آموزش نسبتبه یادگیری زبان دوم نسبت داد. یافتههای این پژوهش، اهمیت بررسی اساس معرفتشناختی آموزش و یادگیری زبان دوم را از بُعد تعاملی با هدف تسهیل تکامل معرفتشناختی دانشآموزان و پیشبرد ادراک آنها نسبتبه ماهیت بافتارمحور دانش و دانستن زبان دوم بهتصویر میکشد.